محمد طاهامحمد طاها، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 1 روز سن داره

وبلاگ کودک عزیزم

15 ماهگی محمد طاها و مسافرت به مشهد مقدس

1392/9/15 0:22
762 بازدید
اشتراک گذاری

آذر ماه 92

پانزده ماهگی مبارک

 

1

2

اینجا رفته بودیم مرکز خرید تیما بال  بلاخره این هدیه های  هر صد هزار خرید پنج هزار تومان جایزه  رسید به سی هزار و ما رفتیم رستورانش و پیتزا خریدیم  محمد طاها هم حسابی با ماهی های آکواریوم خوش گذروند

3

این دو تا پیتزار رو خودم تنهائی خوردم قه قهه4

تصمیم گرفتیم بریم مشهد  خوب منم رفتم داخل ساک مسافرتی  ببینم جا میشم راضی23

فکر کنم این یکی بهتر باشه متفکر-

23

------------------------------------------------------------------

ما داریم میریم مشهد  چهار نفری من و بابائی و مامان بزرگ

-----------------------------------------------------------------

 هر جائی منو میشد پیدا کرد بجز کوپه خودمون   حسابی بدو بدو میکردم و مامان بابا دنبالم بودن تا گم نشم

5

دیگه وقت الله اکبر شده  مهر و تسبیحم رو هم برداشتم تا بریم حرم

6

 

مامان بدو مامان بزرگ بدو من بدوخطاخطا

آاخه من دوست داشتم تمام مهرهای حرم برا من بشه هر جا که مهر بود منم بودم  از این جای مهر به اون یکی

حرم هم اونقدر شلوغ بود که اگه یک لحظه از من چشم بر میداشتن حتما بین اون همه زن گم میشدم  ولی من که نمیدونستم گم شدن یعنی چی پس حسابی بهم خوش میگذشت بیچاره مامانمچشمک

8

اینجا هم حیاط هتل بود که من عاشقش شده بودم اون قدر بازی میکردم که خسته خسته تا میرسیدم اتاقمون میوفتادم میخوابیدم خواب آلود

9

اینجا هم فروشگاهی بود که بابائی منو برد برا گردش

10

من ماشین سواری رو خیلی دوست دارم

11

 

12

1314

بین بوته ها حسابی بدو بدو و بازی

15

داریم بر میگردیم و من خسته خسته

17

از رو بالشها میرم بالا و آیفون رو بر میدارم و  میزارم سر جاش  چراغ رو خاموش روشن خاموش روشن

18

من رفتم بالای چهار پایه  حالا یکی بیاد منو بیاره پائین  کمک کمک

19

 مامانی منو از این جا بیار بیرون  من میترسم 

البته مامان منو میاره بیرون ولی دوباره از اول میرم

20

دالی دالی  من اینجام

 

20

این کفشها اندازمه به نظرم

22

16

برا خودم اکروبات باز شدم   هوراااااااااااااااااااا

24

میرم رو سبد پشت  سه چرخم سوار میشم و هوررررااااااااا

25

ار اینکه سطل  و قابلمه و ماهی تابه  رو به جای کلاه بزارم رو سرم حسابی کیف میکنم

26

36

 

27

این خرماهای خشک فقط برا خودمه و تنهائی همه رو خوردم

آخه خیلی خوشمزه بود

29

 

موقع نماز و الله اکبر من 

30

مثل آقاها  نشستم آخه رفتیم خونه بابا بزرگ مهمونی

32

هر کی از این در میخواد رد بشه  باید من رو هم با خودش بیرون  ببرهخندونک

33

و این هم تاب تاب جدید من که خیلی دوستش دارم  و میتو نه منو یه ریع ساعتی ساکت کنه

34

این ماهی رو هم بابابزرگ از  ارس برام سوغاتی آورده  بود انصافا هم خوشمزه بود .

35

یاد گذشته بخیر وقتی شش ماهم بود و شصت پام رو میخوردم

36

37

و من جدیدا دوست دارم با دستم که روی لبتهام به بالا و پائین میبرم صدای دیرینگ دیرینگ در بیارم

38

 

و من حسابی علاقه به کارهای فنی و تعمیراتی پیدا کردم  و   پیچ گوشتی به دست و آماده هستم

39

40

41

42

43

45

46

47

بعد یه شمشیر بازی حسابی با مامانی  خسته شدم و این طوری خوابیدم

48

49

51

50

لالا،لالا،گل شیرین زبانم                 لالایی کن ،لالا،آرام جانم                 عجب چشمی،چه ابرویی،خدایا!

چه لبهایی،چه دندانی،چه زیبا!       خدایا شکرت از این بچه خوب             لالا جانم،لالا عمرم،لالالا

گل سرخم،گل زرد و سفیدم            عزیزم،نور چشمانم،امیدم                 لالایی کن ،گلم،لالا،لالالا
                                                که بهتر از تو فرزندی ندیدم

 

پسندها (3)

نظرات (3)

حامده(مامان امیر محمد)
10 خرداد 93 13:44
الهی همیشه لبات خندون باشه زیارت قبول باشه
زهرا مامان ایلیا جون
18 خرداد 93 2:37
زیارت قبول چه عکسهای با مزه ای بود مخصوصا اون که شمشیر به دست خوابش برده
خاله ی آریسا
21 خرداد 93 13:55
ای پسر شکمو دوتا پیتزا ؟؟؟؟ زیارت قبول عزیزم ایشالله همیشه شاد باشی گلم