دالی کردن
این روزها برام خیلی شگفت انگیزه آخه اونقدر زود رشد میکنی و خواسته هات زیاد میشه که یکه میخورم .
دختر خاله عطیه داشت باهات بازی میکرد که یهو رفت سراغ دالی بازی . باور کن پسرم تو هم داشتی دالی
میکردی دختر خاله از هر طرف دالی میکرد تو هم سرت رو میچرخوندی اون طرف و حسابی با صدایه بلند
میخندیدی . من فکر میکردم حالا چند ماه مونده تا دالی رو یاد بگیری . وقتی یه روسری رو روی
صورتت بابازی میکشم و بر میدارم اونقدر دست و پا میزنی و ذوق میکنی که نگو . این ماه حسابی برا خودت شیطون شدی
هر جائی که میریم حسابی مشغولی و سعی میکنی بفهمی اون جا چه خبره وقتی میبرمت بیرون ساکت
اطراف رو نگاه میکنی و نمیزاری از اون نگاه تیزت چیزی جا بمونه ولی وقتی برمیگردیم خونه وای وقتی از بغلم
میائی پائین شروع میکنی به گریه یعنی من میخوام بغلت باشم بازم بریم بیرون راستی اوایل که
کلاه میزاشتیم سرت تا بریم بیرون حسابی گریه میکردی از کلاه بدت میومد ولی حالا تا کلاه دستمون میبینی ذوق میکنی چون میفهمی که میخواهیم بریم بیرون .