29 ماهگی پسرم محمد طاها
موقع صبحونه خوردن میگی که صبحانه بخورم بزرگ بشم برم آسمون
لیمو شیرین رو خیلی دوست داری و وقتی شروع میکنی به خوردنش دیگه تمومی نداره همش میگی یکی دیگه یکی دیگه
دوره ای غذا میخوری خیلی از غذا ها رو دوست نداری و مامانی رو دیونه میکنی
یه روز آش رشته میخوری یه روز نه یه روز سیب میخوری یه روز نه حتی چند دقیقه بعد نه
حالا شما که اب هویج دوست نداشتی وقتی سرماخورده بودی برات آب هویج درست کردم و گفتم اگه بخوری زود خوب میشی شما هم سریع نوش جان کردی و بعد حالا همش میگفتی هویج حتی موقع خواب
یه کارتن آورده بودم برا جمع کردن وسابل اضافه که فعلا شده وسیله بازی پسرم میری توش میخوابی غذا میخوری و سرش می دی از این ور خونه به اون ور
کارتون بره ناقلا رو خیلی دوست داری و موقع تماشا بره ناقلا حواست کاملا هست که دارن چه کار میکنن و همش به مامانی میگی که رفتن اومدن نقاشی میکنن شیر ریخت و ..........
18 - 10 - 93 اولین برف زمستونی اومد یک ساعتی طول کشید ولی زمین اون قدر گرم هست که جائی سفید نشد . پسرم از دیدن برف تعجب کرده بود میگفت مامان این چیه ؟ برفه
93-10-19 تصمیم گرفتیم بریم طالقان تا برف هست برف ببینیم و با محمد طاها به طرف هم برف پرتاب کنیم صبح جمعه حرکت کردیم وقتی میرفتیم بالای کوهها محمدطاها میگفت بابانرو بالا میوفتیم ها پسرم یکم ترسیده بود از این که یه دفعه همه جا رو برف گرفته بود و داشتیم میرفتیم بالا یه ده دقیقه ای خوابید بابائی یه جای مناسب که برف دست نخورده هم بود نگه داشت اولش محمد طاها خشکش زده بود ولی بعد که یکی دو دفعه به طرفش برف گلوله کردیم و پرت کردیم تازه پسرم فهمید چه خبره دستکش به دست شروع کرد به درست کردن گلوله برف و پرت کردن طرف مامان و بابا یه نیم ساعتی مشغول بازی بود و بعد چای داغ ریختیم که تو اون سرما بهمون خیلی مزه داد محمد طاها رو دیدم که چند تا دستمال کاغذی برداشته تا با اونها گلوله برفی که روی زمین بود رو برداره آخه دستکشهاش رو در آورده بود تا چای بخوره حسابی خندیدیم چطوری به فکرش رسیده بود تا با دستمال کاغذی برف رو برداره وقت سوار شدن به ماشین میگفت بازم بازم برف
رفتیم کنار سدی که کاملا خشک شده بود و سال قبل پر آب بود ولب حالا گوسفند ها داشتن علف میخوردن
محمدطاها تا گوسفند ها رو دید گفت ناقلا برا محمد طاها آش بلغور درست کرده بودم که به اندازه دو سه وعده غذای از آش خورد اونم با نون و بعد هم مشغول دیدن گوسفند ها شد میدوید دنبالشون تا بگیره ولی گوسفندها حرکت میکردن.
رفتیم کنار رودخونه تا دستهامون رو بشوریم نصف رودخونه بخ زده بود میگفتی این ها شیشه ست .
دوچرخه سواری رو کاملا یاد گرفتی دیگه نیمه پدال نمیزنی کاملا پدال رو دور میزنی سرعت دوچرخه سواریت هم رفته بالاتر میتونی خوب کنترل کنی البته هنوز دوچرخه خونه هست و شمت از این اتاق به اون اتاق میری .