محمد طاهامحمد طاها، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 3 روز سن داره

وبلاگ کودک عزیزم

28 / خرداد / 93 23 ماهگی پسرم23

1393/3/28 20:59
974 بازدید
اشتراک گذاری

28 /  خرداد / 93     23 ماهگی پسرم

  حسابی برا خودت شیرین زبون شدی و  لغات زیادی رو یاد گرفتی نمیتونی جمله بگی ولی تعداد لغاتی که یاد گرفتی زیاده  

بیا - بالا  - پایین - بشین - حموم -  آب -چای -قند - غذا - نون - کشمش - بابابزرگ میگی آقا    بابای  بعضی وقتها هم از زبون مامانی میگی  باباش     مامان   عطیه  حنانه  علی  داغ بعضی وقتها هم آخرش کسره میدی  میگی داغه - عمه - عمو  - دایی -

زهرا (یه یا )                    هندونه (هنودله)                        زهره (یویه)                         حسین (حسییین)   

لالا (یایا)                         کفش  (دفش)                         دمپائی (دمبابی)                  کاپشن (پشن)

آب بازی (آب بادی )          ماست (باست) 

میری کنار پنجره میاستی و داد میزنی یه یا بیا  بیا   حالا همه همسایه ها میفهمن که محمد طاها  داره دوستهاش رو صدا میزنه  جدیدا هم که سارا  هم اضافه شده اونها هم از پارکینگ صدا میکنن محمد طاها تو بیا 

  محمد طاها بی تاب دوستاش میشه که بره با هاشون توپ بازی  قائم موشک و دوچرخه سواری  و جیغ و جیغ جیغ

و من :  مامانی  چه کار کنم که میترسم عادت کنه به بیرون از خونه و  بعدا نشه  توی خونه نگهش داشت و همش بگه بیرون  بیرون  

دیگه  مامانی هر چیزی که حکم بالابرنده  باشه از تیر رس دست محمد طاها   به جای امنی میبره   مثل صندلی میز کشوهای کابینت و کشو دراور  قابلمه و سبد  هر کدوم که دستت بهش برسه سریع میزاری زیر پات میری بالای میز و روی کابینتها و اپن  و بعد هم برا خودت دست میزنی و پا کوبیجشن

حالا خودت بگو آقا محمد طاها من چه کار کنم   تا بفهمی خطرناک این کارهات

 امروز 5-4-93 تیر ماه  دیگه داشت کارهای خونه تموم میشد که یه لحظه دیدم اسبت رو آوردی زیر پات گذاشتی رفتی روی سنگ  کابینت و توی دستت  ظرف شربت آلبالو هست  تا بیام بجنبم تا ازت بگیرم  با شوق پرتابش کردی بالاقویو بعد افتاد وسط آشپزخونه  منم که در شربت رو سفت نبسته بودم مثل بمب منفجر شد تو آشپزخونه و پذیرائی     برا خودت دست میزدی و هورا و پا کوبیجشن  منم  ایییییییییییییییی عصبی شدم شاکی اسبت رو برداشتم بردم اتاقت تا نتونی بیائی پائین  تا بتونم تمیز کاری کنم هیییییی  دو ساعتی مشغول تمیز کاری و موکت شستن و ...... بودم   شما هم بیشتر از چند دقیقه  طاقت نیاوردی  همش میگفتی پائین پائین  یادم رفت از این خراب کاریت عکس بندازم  

 

محمد طاها از شیر گرفته شد   خاطراتش رو تو یه پست جداگانه نوشتم

تولد قمری مبارک پسرم  هفت رمضان تولد پسرم بود    البته داریم خودمون رو برا تولد شمسی آماده میکنیم  قربون پسرم برم

 

 

 

 

پسندها (6)

نظرات (3)

حامده(مامان امیر محمد)
31 خرداد 93 11:04
قربونت برم بااین شیرین زبونیات
مامان سوده و بابا امین
6 تیر 93 3:49
عزیزم با اون حرف زدنش مامانی شربت آلبالو خدای من یعنی من موندم چه جوری تمیز شده از آشپز خونه و پذیرایی بلاخره بعد یه عالمه تلاش تمیز شد البته موکت آشپزخونه رو شستم ولی پذیرائی چون موکتش بزرگ هست دستمال کشیدم ولی فکر نکنم خوب تمیز شده باشه
مامان ندا
22 خرداد 94 13:36
سلاااام عزیزم خواستم از تجربیاتت برا شیر گرفتن بدونم اگه زحمتی نیست بهم بگین چ غذاهای ب کودکتون موقع شیر گرفتن بهش میدادین و قبل خواب چی بهش میدادین؟! شب که واسه شیر از خواب بیدار میشد چکار میکردین و چی بهش میدادین ممنون از کمکتون قسمت پرسش و پاسخ سوالات از شیر گرفتن رو سرپ کنید اطلاعت کاملی دادن مامانها